ترجمه مقاله

فیوج

لغت‌نامه دهخدا

فیوج . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فوج . آنها که در زندان آمدورفت دارند و پاسبانی آن کنند. (منتهی الارب ). || ج ِ فیج است که معرب پیک باشد. (از یادداشتهای مؤلف ) : تا آنگاه که بواسطه ٔ کثرت فیوج و بسیاری ِرسل که از رشید بدو آمدند حجت بر او لازم شد. (تاریخ قم ). و از رؤسای فیوج و فراشان و بوّابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ). || کولی . غره چی . غربال بند. قرشمال . چیگانه . (یادداشتهای مؤلف ).
ترجمه مقاله