ترجمه مقاله

قاتق

لغت‌نامه دهخدا

قاتق . [ ت ِ ] (ترکی اِ) ماست . دوغ . در تداول عامیانه نانخورش . اُدم . اِدام . || صبغ. سباغ . (ناظم الاطباء).
- امثال :
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد .
هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها .
|| ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج ). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث ). چاشنی . || روزی . روزی حلال : قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج ).
ترجمه مقاله