ترجمه مقاله

قاف

لغت‌نامه دهخدا

قاف . (اِخ ) (کوه ...) نام کوهی است مشهور و محیط است به ربع مسکون . گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن سبز مینماید و چون منعکس گردد کبود، و این میباید غلط باشد چه در حکمت مبرهن است که لون لازم اجسام مرکبه است و بسیط را از تلون بهره نیست و همچنین به برهان ثابت شده است که ارتفاع اعظم جبال از دو فرسنگ و نیم زیاده نمیباشد. واﷲ اعلم . (برهان ). گویند عنقا بدان آشیان دارد و هم گویند مراد جبال قفقاز و قبق است . و شاید مأخوذ از قافقاز تلفظ یونانی قفقاز است . (کازیمیرسکی ). کوهی است گرداگرد زمین گرفته از زبرجد. (مهذب الاسماء). در معجم البلدان مسطور است که کوهی عظیم است که بگرد دنیا برآمده ، از او تا آسمان مقدار یک قامت است ، بلکه آسمان بر او مطبق است و سوره ٔ قاف اشاره بدو است و جِرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون او است و ماورای آن عوالم و خلایق فراوانند که حقیقت حالشان غیر از خدای تعالی نداند و در بعضی تفاسیر گوید که از زمرد است و در عجائب المخلوقات و معجم البلدان آمده که همه ٔ بیخ کوهها بدو پیوسته است چون حق سبحانه را با قومی غضب بوده باشد و خواهد که بدیشان زلزله فرستد فرشته ای را که بر کوه قاف موکل است امر آید که تارک و بیخ آن کوه مطلوب را بجنباند و در آن زمین زلزله افکند و العهدة علی الراوی ، و چون کوه قاف را اصل کوهها نهاده اند اگرچه این از عقل دور است این قدر شرح آن نوشتن درخور بوده . (نزهةالقلوب ص 198). نام کوه ، بقول قدما البرز را بدین اسم مینامیدند (کوفه به پهلوی به کوه گویند و دور نیست قاف همان باشد). (فرهنگ شاهنامه ص 209) :
وزین مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپارم ابی جنگ و لاف .

فردوسی .


ملک جهان بگیری از قاف تا به قاف
مال جهان ببخشی از عود تا به قار.

منوچهری .


ساحری از قاف تا به قاف تو داری
مشرق و مغرب ترا دو نقطه ٔ قاف است .

خاقانی .


چون به سرکوه قاف نقطه ٔ فا دان
خطه ٔ بغداد در ازای صفاهان .

خاقانی .


چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.

سعدی (بوستان ).


ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است .

حافظ.


- مرغ قاف ، مرغان قاف ؛ عنقا. سیمرغ :
باز ارچه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آئین پادشاهی .

حافظ.


ترجمه مقاله