ترجمه مقاله

قحف

لغت‌نامه دهخدا

قحف . [ ق ِ ] (ع اِ) کاسه ٔ سر. || آنچه شکسته و جدا گردد از کاسه ٔ سر. ج ، اقحاف ، قحوف ، قحفه . || قدح . || نیمه ٔ کاسه ٔ بزرگ چون شکسته و رخنه دار گردد. || کاسه ٔ چوبین شبیه کاسه ٔ سر گوئی نیمه ٔ قدح است . گویند: ما له قِدﱡ و لا قِحف ٌ؛ او نه کاسه ٔ چرمین دارد نه چوبین ؛ یعنی او چیزی ندارد. || کرانه ٔ سرین . در مثل گویند: هو افلس من ضارب قحف استه ؛ او مسکین و برجای مانده است . || (مص ) نیک نوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله