ترجمه مقاله

قدرانداز

لغت‌نامه دهخدا

قدرانداز. [ ق َ دَ اَ ] (نف مرکب ) شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان ). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج ). قادرانداز :
میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی
از قدراندازی تیر بلاغافل مباش .

میرزارضی دانش (از آنندراج ).


گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند
که در این قافله گاهی قدراندازی هست .

ملانظری نیشابوری (از آنندراج ).


ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد
قدرانداز نگاه تو به یادم آمد.

صائب (از آنندراج ).


رجوع به قادرانداز شود.
ترجمه مقاله