قدرمایه
لغتنامه دهخدا
قدرمایه . [ ق َ دَ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) مترادف اندک مایه :
با همه خردی به قدرمایه زور
میل کش پنجه ٔ شیر است مور.
چون قدرمایه شد بسختی و رنج
یافت گنجی و برفروخت چو گنج .
چون قدرمایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند ...
با همه خردی به قدرمایه زور
میل کش پنجه ٔ شیر است مور.
نظامی .
چون قدرمایه شد بسختی و رنج
یافت گنجی و برفروخت چو گنج .
نظامی (هفت پیکر ص 76).
چون قدرمایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند ...
نظامی (هفت پیکرص 242).