قرار دادن
لغتنامه دهخدا
قرار دادن . [ ق َ دَ ] (مص مرکب ) برقرار کردن . || ثابت نمودن . || استوار کردن . (ناظم الاطباء) :
ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم
داد به برج حمل قرار مکان را.
|| آرام دادن :
نیست آرامم بجز ابروی یار
میدهم خود را به شمشیرش قرار.
|| تمام کردن . (ناظم الاطباء). || عهد و شرط کردن . (ناظم الاطباء). عهد داشتن :
فارغم از گله با خویش قراری دارم
نیست امید مرا با تو وفا کار مرا.
|| قول دادن . (ناظم الاطباء) :
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم .
|| ختم عمل کردن . || بطور محکم حکم کردن . (ناظم الاطباء).
ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم
داد به برج حمل قرار مکان را.
واله هروی (از آنندراج ).
|| آرام دادن :
نیست آرامم بجز ابروی یار
میدهم خود را به شمشیرش قرار.
ملامفید بلخی (از آنندراج ).
|| تمام کردن . (ناظم الاطباء). || عهد و شرط کردن . (ناظم الاطباء). عهد داشتن :
فارغم از گله با خویش قراری دارم
نیست امید مرا با تو وفا کار مرا.
ظهوری (از آنندراج ).
|| قول دادن . (ناظم الاطباء) :
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم .
حافظ.
|| ختم عمل کردن . || بطور محکم حکم کردن . (ناظم الاطباء).