قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).