ترجمه مقاله

قرص

لغت‌نامه دهخدا

قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) کلیچه . (منتهی الارب ) (مقدمة الادب زمخشری ). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص . (منتهی الارب ) :
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن .

منوچهری .


من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری .

منوچهری .


در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.

مولوی .


زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم .

سعدی .


ترجمه مقاله