ترجمه مقاله

قزح

لغت‌نامه دهخدا

قزح . [ ق َ ] (ع اِ) کمیز سگ . (منتهی الارب ). بول کلب . (اقرب الموارد). شاش سگ . (برهان ). || (مص ) توابل ریختن در دیگ . || کمیز انداختن . || به یک دفعه شاشیدن . گویند: قزح الکلب ببوله قزحاً و قزوحاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). لغتی است در قزح به کسر به معنی تابل . (اقرب الموارد). || بلند گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قزح الشی ٔ؛ بلند گردید آن چیز. || چکانیدن کف بلندبرآمده را. (منتهی الارب ). گویند: قزح القدر قزحاً و قزحاناً؛ قطره قطره کرد آنچه خارج شد از آن . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله