قصاب
لغتنامه دهخدا
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (ع ص ، اِ) نای زن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب ). نفخ کننده در نی . (اقرب الموارد). || شترکش . (منتهی الارب ). جَزّار. (اقرب الموارد). || برنده ٔ گوشت و روده و مانند آن . (منتهی الارب ). گوشت فروش . (مهذب الاسماء) :
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شودماهی بی حربه ٔ قصاب .
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد.
آن کسان کآسمانْش میخوانند
نام قصاب بر شبان بستند.
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم ؟
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی .
سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش ؟
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان .
توانگر از نشاط فربهی در خود نمیگنجد
از این غافل که هم پهلوی چرب اوست قصابش .
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شودماهی بی حربه ٔ قصاب .
خاقانی .
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی .
آن کسان کآسمانْش میخوانند
نام قصاب بر شبان بستند.
خاقانی .
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم ؟
نظامی .
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی .
نظامی .
سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش ؟
سعدی .
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان .
سعدی .
توانگر از نشاط فربهی در خود نمیگنجد
از این غافل که هم پهلوی چرب اوست قصابش .
صائب .