ترجمه مقاله

قطر

لغت‌نامه دهخدا

قطر. [ ق َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن . || چکانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصمعی گوید: متعدی و لازم هر دو استعمال میشود. و ابوزید گوید: به خودی خود متعدی نشود بلکه به وسیله ٔ همزه ٔ باب اِفعال گویند: اقطره اﷲ. (اقرب الموارد). || گرفتن و بازداشتن . || پس ِ یکدیگر کردن شتران را و یک رشته نمودن . || نیک بر زمین افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اسهال گرفتن . (اقرب الموارد). گویند: قطرت است فلان ؛ مصلت ، ای اسهلت . (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله