ترجمه مقاله

قماری

لغت‌نامه دهخدا

قماری . [ ق َ / ق ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قماره و آن شهری است . رجوع به قمار و قماره شود.
- عود قماری ؛ عودی که منسوب به شهر قماره باشد :
اکلیلهای پیلانش از گوهر است و لؤلؤ
صندوق پیل بانش از صندل و قماری .

منوچهری .


بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری .

نظامی .


دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری .

نظامی .


بفرمودش برسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری .

نظامی .


گر او را بیشه ای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست .

نظامی .


ترجمه مقاله