ترجمه مقاله

قمع

لغت‌نامه دهخدا

قمع. [ ق َ م َ ] (ع اِ) غبارمانندی که در هوا بالا برآید. || سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) کش که در بن مژه دمد یا فسادی است که که در کنج چشم حادث شود و سرخی یا برگشتگی رنگ گوشت کنج چشم و آماس آن و کمی بینائی اشک [ ؟ ] از روانی اشک و قَموع و اَقْمَع نعت است از آن . (منتهی الارب ). || درشتی و سطبری سر پی پاشنه ٔ اسب و نیزسطبری یکی از دو زانوی اسب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) استخوانکی است برآمده در نای گلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ قَمَعَه است به معنی طرف حلقوم و سر کوهان شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمعه شود.
ترجمه مقاله