ترجمه مقاله

قندیل

لغت‌نامه دهخدا

قندیل . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) چراغ . چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است . (از آنندراج رساله ٔ معربات ). چراغ و چروند. (ناظم الاطباء). المصباح للسراج . ج ، قنادیل . (اقرب الموارد). چراغدان و فانوس . (ناظم الاطباء). || شمعدان . || کیه دان . پیه سوز. (ناظم الاطباء). || چیزی باشد میان تهی که تیرها در آن اندازند برای کمال محافظت تیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج از غیاث ).
- قندیل آب ؛ نوعی از قندیل آبگینه ٔ بلوری که آن را به آب پرکرده و روغن بر آن انداخته فتیله میان آن روشن نمایند. (آنندراج از غیاث ).
- قندیل ترسا .
- قندیل تیر .
- قندیل چرخ .
- قندیلچی ؛ آنکه در مساجد قندیل چراغ افروزد. (آنندراج ).
- قندیل دوسر .
- قندیل شب .
- قندیل عیسی .
- قندیل کش . رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود.
ترجمه مقاله