ترجمه مقاله

قیل

لغت‌نامه دهخدا

قیل . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) در نیمروز خوابنده . || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قَیلَة شود. || شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. (از اقرب الموارد). || اسم جمع است مثل شارب و شرب . || مهتر به لغت یمن . (منتهی الارب ). || پادشاه و گویند شاهی از شاهان حمیر و گویند رئیسی پست تر از شاه کلان و بزرگ . اصل آن قَیِّل بوده است و بدین نام نامیده شده از آنجا که آنچه بخواهد میگوید و تنفیذ میکند جمع آن بر اقوال و اقیال آمده و بر قُیول نیز جمع بسته می شود بنابر ظاهر لفظ اگرچه شنیده نشده است . (از اقرب الموارد). ج ، اقیال . (نشوء اللغة).مردم یمن پیشوای خود را قیل گویند. (طبری ). عنوان پادشاهان عرب قبل از اسلام ، چنانکه خسرو (کسری ) برای شاهنشاهان ایران استعمال میشد. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله