لئام
لغتنامه دهخدا
لئام . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لئیم . (منتهی الارب ). فرومایگان . ناکسان :
عاشق مردمی و نیک خوئیست
دشمن فعل زشت و خوی لئام .
محال باشد اگر مر کریم را به طمع
ثنای بی خردان ولئام باید کرد.
آزاده و کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لئام .
هواخواه او گشته از جان و دل
صغار و کبار و کرام و لئام .
مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق لئام .
قدر محیط کفت جهان چه شناسد
کو به سراب کف لئام برآمد.
گفت اگر چه یافتم عمری تمام
هرگزم عشقی نبوده ست ای لئام .
ای خدا رسوا کن این لاف لئام
تا بجنبد سوی ما رحم کرام .
صوفئی باشد بنزد این لئام
الخیاطة واللواطة والسلام .
آن یکی میگیر و این می هل ز دام
و آن دگر را صید میکن چون لئام .
و اهل کرم از اهل لئام و محامد از مذام و فاضل از مفضول جدا نشدی . (تاریخ قم ص 11).
عاشق مردمی و نیک خوئیست
دشمن فعل زشت و خوی لئام .
فرخی .
محال باشد اگر مر کریم را به طمع
ثنای بی خردان ولئام باید کرد.
ناصرخسرو.
آزاده و کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لئام .
ناصرخسرو.
هواخواه او گشته از جان و دل
صغار و کبار و کرام و لئام .
سوزنی .
مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق لئام .
سوزنی .
قدر محیط کفت جهان چه شناسد
کو به سراب کف لئام برآمد.
خاقانی .
گفت اگر چه یافتم عمری تمام
هرگزم عشقی نبوده ست ای لئام .
عطار (از مصیبت نامه ).
ای خدا رسوا کن این لاف لئام
تا بجنبد سوی ما رحم کرام .
مولوی .
صوفئی باشد بنزد این لئام
الخیاطة واللواطة والسلام .
مولوی .
آن یکی میگیر و این می هل ز دام
و آن دگر را صید میکن چون لئام .
مولوی .
و اهل کرم از اهل لئام و محامد از مذام و فاضل از مفضول جدا نشدی . (تاریخ قم ص 11).