لاج
لغتنامه دهخدا
لاج . (اِ) رشوت . پاره . || (ص ) برهنه و عریان . (برهان ). عور. بی پوشاک . لوت . لخت . روت . عریان :
بر سر نور عشق بینی تاج
اندرآن دم که عشق بینی لاج .
|| سگ ماده . (برهان ). سگ ماده که لاس گویند :
نمیترسم ز دشمن وز خیالش
که باشد دشمنش همچون سگ لاج .
|| (اِ) بازی . (برهان ). لاچ . (جهانگیری ). لاغ . (جهانگیری ). رجوع به کلمه ٔ مغ لاج شود.
بر سر نور عشق بینی تاج
اندرآن دم که عشق بینی لاج .
مولوی .
|| سگ ماده . (برهان ). سگ ماده که لاس گویند :
نمیترسم ز دشمن وز خیالش
که باشد دشمنش همچون سگ لاج .
مولوی .
|| (اِ) بازی . (برهان ). لاچ . (جهانگیری ). لاغ . (جهانگیری ). رجوع به کلمه ٔ مغ لاج شود.