لاخ
لغتنامه دهخدا
لاخ . (پسوند) از ادات محل که به آخر کلماتی چون نمکلاخ ؛ دیولاخ ؛ سنگلاخ ؛ اهرمن لاخ ؛ رودلاخ ؛ آتش لاخ ؛ هندولاخ ؛ کلوخ لاخ و غیره بپیوندد. جای . معدن . صاحب برهان گوید به معنی جای و مقام باشد لکن بدون ترکیب گفته نمیشود همچو سنگلاخ و دیولاخ ورودلاخ یعنی جای سنگ و جای دیو و جای رود. به معنی انبوه و بسیار نیز آمده است و به این معنی هم تنها گفته نمیشود و بغیر از این سه محل در جای دیگر استعمال نشده است . صاحب آنندراج گوید به معنی جای باشد و این لفظ بی ترکیب گفته نمیشود مانند سنگلاخ ... و دیولاخ ، جای بسیار دیو و همچنین رودلاخ که در جاماسب نامه آمده و بر جایهای مهیب و محل خطر اطلاق میشود. امیرخسرو آتش لاخ نیز گفته ... اهرمن لاخ نیز به معنی دیولاخ است - انتهی . کلوخ لاخ در مؤیدالفضلاء ذیل هامون به نقل از شعوری نیز آمده است . این کلمه که در آخر برخی کلمات آید چون : رودلاخ و سنگلاخ و غیره شبیه لیک ترکان است در«قوم لیک » و «غیه لیک » و «داشلیک » و جز آن و در همین الفاظ بجای کاف در برخی لهجه های آذری لُق و لُخ نیز آرند. رجوع به لیک شود. و در «پالیک » عین آذری کلمه آمده است و هم شاید «لاق » مزید مؤخر برخی کلمات ترکی همین لاخ باشد از قبیل باتلاق و جز آن :
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربی میان چون موی لاغر.
اسبان به مرغزار فرستادند و اشتران سلطانی بدیولاخهای رباط کرنان (کزروان ) بر رسم رفته گسیل کردند. (تاریخ بیهقی ص 256 چ فیاض ). و این بحیره (بختگان ) نمکلاخ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153). بحیره ٔ ماهلویه میان شیراز و سروستان است نمکلاخی است و سیلاب شیراز و نواحی در آنجا میافتد. (فارسنامه ص 153).
چو زان دشت بگذشت چون دیو باد
قدم در دگر دیولاخی نهاد.
بخشمی کامده در سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش .
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ .
برون برد شه رخت از آن سنگلاخ
عمارتگهی دید و جائی فراخ .
در آن اهرمن لاخ نرم و درشت
زماهی شکم دیدم از ماه پشت .
قلعه ای چون تنور آتش لاخ .
|| (اِ) تار. تار گیسو (در تداول مردم خراسان و در تداول تهران «لاغ » گویند).
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربی میان چون موی لاغر.
عنصری .
اسبان به مرغزار فرستادند و اشتران سلطانی بدیولاخهای رباط کرنان (کزروان ) بر رسم رفته گسیل کردند. (تاریخ بیهقی ص 256 چ فیاض ). و این بحیره (بختگان ) نمکلاخ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153). بحیره ٔ ماهلویه میان شیراز و سروستان است نمکلاخی است و سیلاب شیراز و نواحی در آنجا میافتد. (فارسنامه ص 153).
چو زان دشت بگذشت چون دیو باد
قدم در دگر دیولاخی نهاد.
نظامی .
بخشمی کامده در سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش .
نظامی .
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ .
نظامی .
برون برد شه رخت از آن سنگلاخ
عمارتگهی دید و جائی فراخ .
نظامی .
در آن اهرمن لاخ نرم و درشت
زماهی شکم دیدم از ماه پشت .
نظامی ؟
قلعه ای چون تنور آتش لاخ .
امیرخسرو.
|| (اِ) تار. تار گیسو (در تداول مردم خراسان و در تداول تهران «لاغ » گویند).