ترجمه مقاله

لاغری

لغت‌نامه دهخدا

لاغری . [ غ َ ] (اِخ ) نام پسر امیر دانشمند بهادر، از سران لشکر اولجایتو سلطان ، حافظ ابرو گوید چون میان ملک فخرالدین حاکم هرات و امیر دانشمند بهادر که از جانب اولجایتوبه تصرف آن شهر گماشته شده بود جنگ درگرفت و بوساطت برخی قرار بر این شد که ملک فخرالدین چندی به قلعه ٔامان کوه رود و شهر را به تصرف امیر دانشمند دهد تا وی پیش سلطان عذر او بخواهد، ملک فخرالدین این لاغری را به گروگان خواست تا با خود به قلعه برد. دانشمند بهادر مقرر فرمود که لاغری با ده سوار از اکابر و اعیان مصاحب ملک فخرالدین به قلعه ٔ امان کوه رود. چون ملک فخرالدین به امان کوه رسید روز دیگر لاغری را با اسعاف مقاصد و انجاح مآرب و ملتمسات بازگردانید و نزد پدرش دانشمند بهادر هدیه ها فرستاد و گفت «امیر بزرگ دانشمند بهادر بداند که ما با سخن خود رسیدیم ... و امیر لاغری را با حصول امانی مراجعت دادیم ». ولی در نهان محمد سام را که از چاکران خویش بود در هرات گذاردو تأکید کرد که شهر به تصرف دانشمند بهادر ندهد و پس از آنکه دانشمند بهادر برای سرکوبی محمد سام و تصرف هرات بدانجا درآمد و بتمهیدی که محمد سام کرده بود به قتل رسید این لاغری نیز که همراه پدر بود کشته شد. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی صص 22 - 35 شود.
ترجمه مقاله