لباسات
لغتنامه دهخدا
لباسات . [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لباس . || کنایه از تملق و چاپلوسی است . (غیاث ) :
سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن
پند را باز ندانی ز لباسات و فریب .
|| مکر و تزویر و خدعه و دوروئی :
شاها ز تو غوری بلباسات بجست
ماننده ٔ جوژه از کف خات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد
پیلان بتو شاه داد و از مات بجست .
سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن
پند را باز ندانی ز لباسات و فریب .
ناصرخسرو.
|| مکر و تزویر و خدعه و دوروئی :
شاها ز تو غوری بلباسات بجست
ماننده ٔ جوژه از کف خات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد
پیلان بتو شاه داد و از مات بجست .
فردوس مطربه (از تاریخ جهانگشای جوینی ).