ترجمه مقاله

لبلاب

لغت‌نامه دهخدا

لبلاب . [ ل َ ] (ص ، اِ) عزیمت خوان . عزائم خوان . افسونگر. (برهان ). ساحر. افسون ساز :
چنان نمایدم از آب دیده صورت او
که چهره ٔ پری از زیر مهره ٔ لبلاب .

مسعودسعد.


گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه ٔ لبلاب .

لبیبی (از صحاح الفرس ).


ترجمه مقاله