لب گشادن
لغتنامه دهخدا
لب گشادن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل لب بستن . سخن گفتن . سخن آغازیدن . بگفت آمدن . لب گشودن :
نباید گشادن در این کار لب
بر شاه باید شدن نیم شب .
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیر گرگ .
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
نباید گشادن در این کار لب
بر شاه باید شدن نیم شب .
فردوسی .
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیر گرگ .
فردوسی .
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی .