لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) مقامری مثلی . نام قماربازی است که به لیلاج اشتهار دارد. (جهانگیری ). صاحب برهان ذیل لغت لجلاج گوید. لجلاج بر وزن و معنی لیلاج است که مرشد و پیرقماربازان باشد و بعضی گویند نام شخصی است که واضع شطرنج است و بعضی دیگر گویند لجلاج نام واضع شطرنج است و مصحح برهان چاپ کلکته ذیل لغت شترنگ در حاشیه بنقل از نفایس الفنون افزوده که لجلاج از فرزندان صصةبن داهر یکی از حکمای هند بوده است و صصة مخترع شطرنج است . صاحب آنندراج گوید: نام شطرنج باز معروف که عوام آن را لیلاج گویند و او ندیم یکی از خلفای بنی عباس بوده چنانکه در تاریخ ابن خلکان آمده و در عربی به صولی مشهور است . و به زعم بعضی لجلاج نام شخصی واضع شطرنج است و گویند اول کسی که مات شد او بود (؟) صاحب غیاث گوید نام شاطر شطرنج است نه واضع او و بعضی نام شاطر شطرنج و مرشد قماربازان گفته اند. رجوع به لجلاج ، ابوالفرج شود :
هنر بحضرت او تحفه کی توان بردن
که علم بیدق و فرزین برد بر لجلاج ؟
هفت بیدق عاجز شاه قدر
از چه شان لجلاج سان دانسته اند.
لجلاج سخن در این کهن نطع
خاقانی را شناس بالقطع.
همچو لجلاج زبازیچه ٔ برگ
عاقبت جان بسلامت نبری .
همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین میکند شطرنج مر لجلاج را.
من سخن راست نوشتم تو اگر راست نخوانی
جرم لجلاج نباشد چو تو شطرنج ندانی .
کاتبی آن دو رخ شاه بتان در عرصه
مات سازندت اگر ثانی لجلاج شوی .
مات شد در صدر هرکش دید رخ مانند مات
شاه من زینگونه رخ بازی حد لجلاج نیست .
هنر بحضرت او تحفه کی توان بردن
که علم بیدق و فرزین برد بر لجلاج ؟
اخسیکتی .
هفت بیدق عاجز شاه قدر
از چه شان لجلاج سان دانسته اند.
خاقانی .
لجلاج سخن در این کهن نطع
خاقانی را شناس بالقطع.
خاقانی .
همچو لجلاج زبازیچه ٔ برگ
عاقبت جان بسلامت نبری .
سیف اسفرنگ .
همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین میکند شطرنج مر لجلاج را.
مولوی .
من سخن راست نوشتم تو اگر راست نخوانی
جرم لجلاج نباشد چو تو شطرنج ندانی .
سعدی .
کاتبی آن دو رخ شاه بتان در عرصه
مات سازندت اگر ثانی لجلاج شوی .
کاتبی .
مات شد در صدر هرکش دید رخ مانند مات
شاه من زینگونه رخ بازی حد لجلاج نیست .
کاتبی .