لجم
لغتنامه دهخدا
لجم . [ ل َ ج َ / ل َ ] (اِ) گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن . (برهان ). رجوع به لجن شود :
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم .
چون ازو نومید گردد گاو نر
آید آنجا که نهاده بد گهر
لجم بیند فوق دُرّ شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیس وار.
تاجری بر دُر نهد لجم سیاه
تا شود تاریک مرج و سبزه گاه .
|| به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است .(برهان ).
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم .
رفیعالدین لنبانی .
چون ازو نومید گردد گاو نر
آید آنجا که نهاده بد گهر
لجم بیند فوق دُرّ شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیس وار.
مولوی .
تاجری بر دُر نهد لجم سیاه
تا شود تاریک مرج و سبزه گاه .
مولوی .
|| به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است .(برهان ).