لخته
لغتنامه دهخدا
لخته . [ ل َ ت َ / ت ِ ] (ص ، اِ) پاره . (برهان ) (اوبهی ). لخت . (آنندراج ) (برهان ) :
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره .
|| بسته . دَلمه .
- لخته شدن خون و غیره ؛ بستن آن . دَلمه شدن آن . لخت شدن آن .
- لخته کردن ؛ کلچیدن .
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره .
خسروانی (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| بسته . دَلمه .
- لخته شدن خون و غیره ؛ بستن آن . دَلمه شدن آن . لخت شدن آن .
- لخته کردن ؛ کلچیدن .