ترجمه مقاله

لخ

لغت‌نامه دهخدا

لخ . [ ل ُ ] (اِ) کخ است و آن علفی باشد که در آب روید و تیزی دارد بر سر آن مانند پشم چیزی جمع شده و آن را داخل آهک رسیده کنند و در حوضها بکار برند واز آن علف حصیر بافند و در خراسان با آن خربزه آونگ کنند و در هندوستان به خورد فیل دهند. (برهان ). بردی . پیزر. پاپیروس . گیاهی است که بدان بوریا بافند و آن برکناره ٔ آبها روید. (غیاث ). دُخ . دُوخ . لویی . کَرَک (در لهجه ٔ قزوین ). جگن . گیاهی است در آب روید و سرش چون پشم خوشه دارد و گستردنی بافند :
گفتی که بترسد ز همه خلق سنائی
پاسخ شنو ار چند نه ای درخور پاسخ
آن مست ز مستی بترسد نه ز مردی
ورنه بخرد نیزه ٔ خطی شمرد لخ .

سنائی .


جوالح ؛ آنچه از سرهای نی و لخ هوا گیرد چون ذره و مانند آن . (منتهی الارب ). عنقر [ ع َ ق َ / ق ُ ]،... لخ مادامی که سپید باشد یا عام است یا بیخ ِ لخ و بیخ هر چیزی . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله