ترجمه مقاله

لشکرفروز

لغت‌نامه دهخدا

لشکرفروز. [ ل َ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) لشکرافروز. رجوع به لشکرافروز شود :
سپهدار پیروز و لشکرفروز
هم او را بود کشور نیمروز.

فردوسی .


دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم سیاوخش لشکرفروز.

فردوسی .


چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.

فردوسی .


پدرت آن جهانگیرلشکرفروز
نه تابوت را شد سوی نیمروز.

فردوسی .


همی رفت کاوس لشکرفروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز.

فردوسی .


چغانی چو فرطوس لشکرفروز
گهار گهانی گو گردسوز.

فردوسی .


که سالار او بود بر نیمروز
گرانمایه و گرد و لشکرفروز.

فردوسی .


یکی چاره سازم بر او من که روز
برآید بدین مرد لشکرفروز.

فردوسی .


و زان دورتر آرش رزم توز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز.

فردوسی .


ترجمه مقاله