لعاب گاو
لغتنامه دهخدا
لعاب گاو. [ ل ُ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لیزابه ٔ دهان گاو. || کنایه از کاغذ سفید. || کنایه از روشنی و سفیده ٔ صبح . (برهان ) :
بر لعاب گاو کوهی دیده ای آهوی دشت
از لعاب زردمار کم زیان افشانده اند.
|| کنایه است از برف . || کنایه است از شبنمی که روی زمین را سفید کند. (برهان ).
بر لعاب گاو کوهی دیده ای آهوی دشت
از لعاب زردمار کم زیان افشانده اند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 110).
|| کنایه است از برف . || کنایه است از شبنمی که روی زمین را سفید کند. (برهان ).