لعنت گفتن
لغتنامه دهخدا
لعنت گفتن . [ ل َ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) (... کسی را)، لعنت کردن :
نباید برسم بد آیین نهاد
که گویند لعنت بر آن کاین نهاد.
چو دینارش ندادم لعنتم گفت
که شرم از روی مردانت چو زن باد.
نباید برسم بد آیین نهاد
که گویند لعنت بر آن کاین نهاد.
سعدی .
چو دینارش ندادم لعنتم گفت
که شرم از روی مردانت چو زن باد.
سعدی .