لغز
لغتنامه دهخدا
لغز. [ ل َ ] (اِمص ) صاحب آنندراج گوید: خزیدن باشد از جای خود، یعنی لغزیدن . و در فرهنگ اوبهی آمده : فروخزیدن بود از جای خود، گویند: پایش لغزید. اما لغز اسمی است که از آن مصدر لغزیدن و صیغه های دیگر ساخته اند و ترکیب هایی با کلمات دیگر نیز دارد، نظیر: پالغز و پای لغز به معنی عثرت و زلت و جای خزیدن :
چگونه توان داد پالغزشان
که آن کبر کم دارد از مغزشان .
چو افتاد دشمن در آن پای لغز
به سم سمندش بسنبید مغز.
میی کز خودم پای لغزی دهد
چو صبحم دماغ دو مغزی دهد.
کرا دل دهد کز چنین جای نغز
نهد پای خود را در آن پای لغز.
شد از بند آن پیر پالوده مغز
هراسان شد از کار آن پای لغز.
مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز.
جهاندار در کار آن پای لغز
از آن داستان ماند شوریده مغز.
چو هندوملک دید کآن پاک مغز
ندارد بدین کار در پای لغز.
رجوع به پای لغز، پالغز ولغزیدن شود.
چگونه توان داد پالغزشان
که آن کبر کم دارد از مغزشان .
نظامی .
چو افتاد دشمن در آن پای لغز
به سم سمندش بسنبید مغز.
نظامی .
میی کز خودم پای لغزی دهد
چو صبحم دماغ دو مغزی دهد.
نظامی .
کرا دل دهد کز چنین جای نغز
نهد پای خود را در آن پای لغز.
نظامی .
شد از بند آن پیر پالوده مغز
هراسان شد از کار آن پای لغز.
نظامی .
مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز.
نظامی .
جهاندار در کار آن پای لغز
از آن داستان ماند شوریده مغز.
نظامی .
چو هندوملک دید کآن پاک مغز
ندارد بدین کار در پای لغز.
نظامی .
رجوع به پای لغز، پالغز ولغزیدن شود.