لفج فروهشتن
لغتنامه دهخدا
لفج فروهشتن . [ ل َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) به خشم اندرشدن .(فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کسی را که به خشم شود گویند: لفج فروهشته است یا لفج انداخته :
خروشان ز زابل همی رفت زال
فروهشته لفج و برآورده یال .
فروهشت لفج و برآورد کفج
به کردار قیر و شبه کفج و لفج .
خروشان ز زابل همی رفت زال
فروهشته لفج و برآورده یال .
فردوسی .
فروهشت لفج و برآورد کفج
به کردار قیر و شبه کفج و لفج .
فردوسی .