ترجمه مقاله

لقی

لغت‌نامه دهخدا

لقی . [ ل ِق ْی ْ ] (ع مص ) لقاء. لقاءة. لقایة. لِقیان . لِقیانة. لُقی . لقیان . لقیة. لقیانة. لُقی ّ. لُقی ً. لقاة. دیدار کردن کسی را. (منتهی الارب ). دیدن . || رسیدن . || کارزار کردن . (زوزنی ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان اخذ راوی است حدیث را از مشایخ ، چنانکه از شرح نخبه در بیان روایت اقران و مذیح (کذا) مستفاد میشود.
ترجمه مقاله