ترجمه مقاله

لمس

لغت‌نامه دهخدا

لمس . [ ل َ ] (ع مص ) ببساوش . بسودن به دست چیزی را. (منتهی الارب ). سودن چیزی را به دست یا عضوی . (غیاث ). برمجیدن . ببسائیدن .سودن . سائیدن . ببسودن . بسودن دست . (تاج المصادر). ببساویدن . پرواسیدن . مس ّ. جَس ّ. اِجتساس . بساوش . دست سودن . پرواس . پرماس . مجش . ملامسة. مُماسَه . لامسه ، المدرک به الکیفیات الاربع، الخشونة و النعومة و الخفة واللیونة و نظائرها. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). و لمس یعرف به الحر و الصر و الرطب و الیابس و الصلب و اللدن و الخشن و اللین . و رجوع به الجماهر بیرونی ص 3 و 5 شود. هی قوّة مثبتة فی جمیع البدن تدرک بها الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة و نحو ذلک عند التماس و الاتصال به . (تعریفات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لَمس بالفتح و سکون المیم فی اللغة المس بالید و فی عرف الحکماء و المتکلمین نوع من الحواس الظاهرةو هو قوّة منبثة فی العصب المخالط لاکثر البدن سیما الجلد اذ العصب یخالط کله لیدرک ان ّ به الهواء المجاور للبدن محرق او مجمد. فیحترز عنه لئلایفسد المزاج الذی به الحیوة و من الاعضاء ما فیه قوة لامسة کالکلیة و الکبد و الطحال و الریة و الاعظام و قیل ان ّ للعظم حساً الا ان ّ فی حسه کلالاً و لذا کان احساسه بالالم اذااحس ّ شدیداً. و اعلم انّه قال کثیر من المحققین من الحکماء و منهم الشیخ : ان ّ القوّة اللامسة اربع قوی متغایرة بالذات حاکمة بین الحرارة و البرودة و الرّطب و الیابس و بین الصلب و اللین و بین الاملس و الخشن و منهم من اثبت خامسة تحکم بین الثقیل و الخفیف و الحق ّ انّها قوّة واحدة و مدرکات هذه القوّة تسمی ملموسات و اوائل المحسوسات و وجه التسمیة بها سبق فی لفظالحس ّ و هی الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسةالمسماة باوائل الملموسات و اللطافة و الکثافة و اللزوجة و الهشاشة و الجفاف و البلة و الثقل و الخفة والملاسة و الخشونة و اللین و الصلابة هکذا فی شرح المواقف و شرح حکمةالعین و غیرهما - انتهی :
ز ذوق و لمس تن را هست بهره
چو از نرمی بیابد دست بهره .

ناصرخسرو.


گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.

ناصرخسرو.


و حس ظاهر پنج است : حس دیدن ... و حس بسودن و آن را به تازی لمس گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هر یکی را به لمس هر عضوی
اطلاع اوفتاده بر جزوی .

سنائی .


سر بریدن چیست کشتن نفس را
در جهاد و ترک گفتن لمس را.

مولوی .


قصه ٔ دور تبسمهای شمس
وآن عروسان چمن را لمس و طمس .

مولوی .


|| آرمیدن با زن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) :
به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان ای دل
وضو باطل کند و آخر ندارد نار پستانی .

خاقانی .


|| (اِ) حاجت . (غیاث ).
ترجمه مقاله