ترجمه مقاله

لنجه

لغت‌نامه دهخدا

لنجه . [ ل َ ج َ /ج ِ ] (اِمص ) اسم از لنجیدن . لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی . رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه . (فرهنگ اسدی ). خرامیدن زشت بود. (اوبهی ). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح . (فرهنگ اسدی ) :
کفش صندوق و مخبث ... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.

لبیبی .


در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست ، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است :
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه .

منوچهری .


از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفته ٔ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم :
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه ، من باز گه جولان .

خاقانی .


به خنده گفتن شیرینش دیدید
به لنجه رفتن رعناش بینید.

نزاری .


شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل
به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.

ابن یمین .


|| لنجه کردن ، دبه کردن (در تداول مردم خراسان ).
ترجمه مقاله