لنجیدن
لغتنامه دهخدا
لنجیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) بیرون کشیدن . (برهان ). از جائی بیرون کشیدن . کشیدن از جائی . آهختن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). آختن . کشیدن :
کسی را کش تو بینی دردقولنج
بکافش پشت و زو سرگین برون لنج .
و گفت اگر نه شرف ، تواضع استی حکم فقیر آنستی که بزود میلنجیدی . (تذکرةالاولیاء عطار). || رفتن به ناز و کبر چنانکه عکه رود با جنبانیدن دم دراز خود :
از بهر چه دادند ترا عقل چه گوئی ؟
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی ؟
کسی را کش تو بینی دردقولنج
بکافش پشت و زو سرگین برون لنج .
طیان .
و گفت اگر نه شرف ، تواضع استی حکم فقیر آنستی که بزود میلنجیدی . (تذکرةالاولیاء عطار). || رفتن به ناز و کبر چنانکه عکه رود با جنبانیدن دم دراز خود :
از بهر چه دادند ترا عقل چه گوئی ؟
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی ؟
ناصرخسرو.