ترجمه مقاله

لنگر

لغت‌نامه دهخدا

لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری ). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث ). خانقاه . محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان . جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج ) :
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر
چو روز آید بگردم گرد گیتی
چو شو آید به خشتان وانهم سر.

باباطاهر.


کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن
بستر درویش خواب آلود جای لنگر است .

امیرخسرو.


در لنگر نهاده باز فراخ
کرده ریش دراز را به دوشاخ .

اوحدی .


لنگر و خانقاه او [ نعمت اﷲ کوهستانی ] حالا مقصد اکابر و فقراست . (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ نعمت اﷲ کوهستانی ). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطه ٔ تبریز جهت شیخ [ کمال خجندی ] منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ کمال خجندی ). و از آن جمله لنگر غیاثیه ، لنگر باباخاکی ، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است . (حبیب السیر).چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است . (مزارات کرمان ص 130).
ترجمه مقاله