ترجمه مقاله

لواشه

لغت‌نامه دهخدا

لواشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) آب میوه و مخصوصاً آلوچه و آلو که آن را به قوام آورند و به شکل نان لواش بگسترند. لواشک . و رجوع به لواشک شود؛ لواشه ٔ آلو. || حلقه ای باشد از ریسمان که آن را برسر چوبی نصب کنند و بر لب اسبان بر نعل گذاشته بتابند تا حرکات ناپسندیده نکند. (برهان ). لباشه . لویشن .لبشین . حناک . محنک . لبیشه . رجوع به لباشه و لبیشه شود. صاحب آنندراج گوید: چیزی از ریسمان که چوبکی هم دارد و در هنگام نعل بستن اسب سرسخت را لب بالا به آن ریسمان می بندند ... و لواشه مخصوص اسب نیست خر و قاطر را هم می بندند و در این بیت میرنجات :
شیخ را دل شده ٔ بوسه ٔ چون قندش کن
اول ای دوست لواشه کن و پابندش کن
با لفظ بوسه خیلی نشست کرده که بوسه و لواشه هر دو با لب است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . حکیم شفائی راست :
ذوقی چه کنم بلاشه ٔ بینی تو
صد کوه بود تراشه ٔ بینی تو
بندم به تو نعل چون هجا میسازم
از قوس قزح لواشه ٔ بینی تو.
ترجمه مقاله