ترجمه مقاله

لوزینه

لغت‌نامه دهخدا

لوزینه . [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] (اِ) لوزینج . جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است . جوزینق . (دهار). قطائف . (منتهی الارب ). شکر بادام . قسمی شیرینی . حلوا که با کوفته ٔ مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در آن مغز بادام کرده باشند و از مغز بادام پخته و ساخته باشند چه لوز به عربی بادام را گویند. حلوائی است ، چون قطائف که روغن بادام یا کوبیده ٔ بادام در آن کنند. لوز. حلوائی که در آن مغز بادام انداخته باشند. (غیاث ). حلوا که از آرد بادام و شکر کنند و هو نحو القطائف الا انه اخف منه کثیرا. (بحر الجواهر) :
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه ٔ تر
بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش .

ناصرخسرو.


هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست ، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان . (کیمیای سعادت غزالی ).
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی .

سوزنی .


اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی
کار لوزینه ٔ ما را به کرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی .

سوزنی .


در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک
لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟

سوزنی .


اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر
بینم لوزینه ٔ رضای صفاهان .

خاقانی .


کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده ٔ الماس در میان .

خاقانی .


ز لوزینه ٔ خشک و حلوای تر
به تنگ آمده تنگهای شکر.

نظامی .


به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد.

نظامی .


هرکه آرد حرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.

مولوی .


کودکان را حرص لوزینه و شکر
از نصیحتهاکند دو گوش کر.

مولوی .


لوزینه که سازوار جان است
در معده چو پر خوری زیان است .

امیرخسرو.


صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست
لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر.

بسحاق اطعمه .


ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی
ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی .

احمد اطعمه ٔ شیرازی .


- سیر در لوزینه خورانیدن ؛ فریفتن .
- سیر در لوزینه خوردن . رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود :
اندر ایام تو در خوان غرور روزگار
ناکسان کس شده خوردند در لوزینه سیر.

سوزنی .


حکم ازل چو مایده ٔ دشمن ترا
لوزینه ساخته ست به سیر اندر آسمان .

سوزنی .


ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر درلوزینه سیر.

مولوی .


- سیر در لوزینه داشتن :
هست مهر زمانه با کینه
سیر دارد میان لوزینه .

سنائی .


از دست خود زمانه مراو را بمکر و فن
لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود.

سنائی .


- امثال :
قدر لوزینه خر کجا داند . (جامعالتمثیل ).
گاو لوزینه چه داند، نظیر: خرچه داند قیمت نقل و نبات .
لوزینه به گاو دادن ؛ دفع شی ٔ در غیرموضع آن .
لوزینه به گاو دادن از کون ِ خری است . (جامعالتمثیل ).
ترجمه مقاله