ترجمه مقاله

لگد

لغت‌نامه دهخدا

لگد. [ ل َ گ َ ] (اِ) لج . زخم با کف پای (برخلاف تیپاو اردنگ که با نوک پا باشد). زخم با پای از ستور یا آدمی . اسکیز. اسکیزه . آلیز. جفته . جفتک :
تا صعوه به منقارنگیرد دل سیمرغ
تا پشه نکوبد به لگد خرد، سر پیل .

منجیک .


زیر لگد به جمله همی خستشان بزور
چونانکه پوست بر تن ایشان همی درید.

بشار مرغزی .


هم به زیر لگدت همچو هبا کردم
بی گنه بودی این جرم چرا کردم .

منوچهری .


به لگد کرد دوصد پاره میانهاشان
رگهاشان ببرید و ستخوانهاشان .

منوچهری .


اندام شما بر به لگد خرد بسایم
زیرا که شما را بجز این نیست سزاوار.

منوچهری .


رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید
به لگد ناف و زهار همه از هم بدرید.

منوچهری .


خوار است نشستن ز بر کرّه ٔ نوزین
مرد آنکه نگه دارد، زو گاه لگد را.

حمیدالدین سمرقندی .


بدین پر به پر تا نگیردت جهل
وگرنه بکوبدت زیر لگد.

ناصرخسرو.


از لگد حادثات سخت شکسته دلم
بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا.

خاقانی .


چرخ را ز آه من زیان چه بود
پیل را از پشه لگد چه رسد.

خاقانی .


شمع که در عنان شب زرده وش و سیاه بود
از لگد براق جم مرد بقای صبحدم .

خاقانی .


به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگهابرف را روفتند.

نظامی .


صحون ؛ لگدزننده . (منتهی الارب ).
- بخت خود را به لگد زدن یا دولت خود را... یا لگد به بخت یا دولت خود زدن ؛ بیخردانه از سر چیزی یا امری نیک و سودمند درگذشتن :
طریق مذهب عیسی به باده ٔ خوش و ناب
نگاه دار و مزن بخت خویش را به لگد.

منوچهری .


آتش در خرمن خودمیزنی
دولت خود را به لگد میزنی .

نظامی .


- امثال :
لگد به گور حاتم زده است (به طنز و استهزا)؛ بی نهایت بخیل و ممسک است .
لگد روزگار خورده است .
لگد مادیان به نریان درد نکند .
ترجمه مقاله