لگد خوردن
لغتنامه دهخدا
لگد خوردن . [ ل َ گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب خوردن . (آنندراج ). پاسپر شدن :
هرچه را دید زیر گام کشید
شب لگد خورد و مه لگام کشید.
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است نه مانند آسمان دوار.
پس از عزم آهو گرفتن به پی
لگد خورده از گوسفندان حی .
هرچه را دید زیر گام کشید
شب لگد خورد و مه لگام کشید.
نظامی .
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است نه مانند آسمان دوار.
سعدی .
پس از عزم آهو گرفتن به پی
لگد خورده از گوسفندان حی .
سعدی .