ترجمه مقاله

لیق

لغت‌نامه دهخدا

لیق . [ ل َ ] (ع مص ) لیقه . لیقه انداختن در دوات . || نیکو کردن سیاهی دوات و برچفسانیدن . (منتهی الارب ). اصلاح دادن سیاهی و جز آن . (منتخب اللغات ). || برچفسیدن سیاهی دوات درلیقه و نیکو گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه کردن دوات و شدن آن . (تاج المصادر). || یقال : ماعاقت المراة عند زوجها و لالاقت ؛ ای مالصقت بقلبه . برچسبیدن سیاهی بر دوات . (منتخب اللغات ). || پناه گرفتن به چیزی . || برچفسیدن و درست آمدن جامه بر کسی . (منتهی الارب ). درخور آمدن چیزی با چیزی . (تاج المصادر) (دهار). هذا لایلیق بک ؛ این امر درنمی خورد به تو و درنمی آویزد. || لایلیق درهماً من جوده ؛ درهمی نگیرد از جود خود. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله