ترجمه مقاله

لیلی

لغت‌نامه دهخدا

لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دختر را به یکی از بنی الادلع تزویج کرد. روزی توبة به دیدار لیلی شد و لیلی را به خلاف گذشته بی حجاب و محزون یافت . دانست که خطری متوجه اوست ، پس بازگشت و سواره برون رفت . و چون بنی ادلع خبر یافتند به دنبالش شتافتند. توبة در این باره گوید:
نأتک بلیلی دارها لاتزورها
و شطت نواها و استمر مریرها.
این قصیده دراز است و در آن گوید:
و کنت اذا ما جئت لیلی تبرقعت
فقد رابنی منها الغداة سفورها.
توبة به دیدن لیلی بسیار رفتی . برادر لیلی و خویشان دیگر با او پرخاش کردند، اما سودمند نیفتاد از این روی ، شکایت او به حاکم بردند. حاکم دستور داد اگر بار دیگر آیدخونش هدر باشد. لیلی از این حکم خبر یافت و شوهر وی که مردی غیور بود به لیلی گفت : اگر از آمدن توبة مرا خبردار نکنی یا خبر دستور قتلش را به او برسانی تورا خواهم کشت . چون لیلی خبر آمدن توبة شنید بی حجاب در راه او بنشست و روی ترش کرد. پس چون توبة این بدید دانست دامی برای او گسترده اند، بگریخت . توبة را بنی عوف در پیرامون سال 80 هَ . ق . بکشتند و لیلی در رثاء او این چکامه بسرود:
نظرت و دونی من غمامة منکب
و بطن الردی من ای نظرة ناظر
و توبة احیی من فتاة حییة
و أجراء من لیث بخفان خادر
و نعم فتی الدنیا و ان کان فاجراً
و نعم الفتی ان کان لیس بفاجر.
و در آن گوید:
اآلیت ابکی بعد توبة هالکا
و احفل من دارت علیه الدوائر
لعمرک ما بالموت عار علی الفتی
اذا لم تصبه فی الحیاة المعایر
فلا یبعدنک اﷲ یا توب انما
لقاء المنایا دارعاً مثل حاسر.
و نیز در رثاء او گوید:
اعینی الا فابکی علی ابن حمیر
بدمع کغیض الجدول المتفجر
لتبک علیه من خفاجة نسوة
بماء شؤون العبرة المتحدر
سمعن بهیجا از حفت فذکرنه
و قد یبعث الاحزان طول التذکر
کان فتی الفتیان توبة لم ینح
بنجد و لم یطلع من المتغور
و لم یرد الماء السدام اذابدا
سناالصبح فی اعقاب اخضر مدبر
و لم یقدع الخصم الأ لد و یملأ
الجفان سدیفاً یوم نکباء صرصر
الارب مکروب اجبت و خائف
اجرت و معروف لدیک و منکر
فیاتوب للمولی و یا توب للندی
و یا توب للمستنبح المتنور.
معاویةبن ابی سفیان نظر لیلی را درباره ٔ توبة خواست و گفت :وای بر تو لیلی ، آیا توبة همانگونه است که مردم میگویند؟ لیلی پاسخ داد: یا امیرالمؤمنین ! سبط البنان حدیداللسان شجاللاقران کریم المختبر عفیف المئزر، جمیل المنظر. ای امیرالمؤمنین ! او چنان است که من گفته ام .معاویة گفت : چه گفته ای ؟ لیلی گفت : گفته ام و از حق درنگذشته ام :
بعید الثری لایبلغ القوم قفره
الدملد یغلب الحق باطله
اذا حل رکب فی ذراه و ظله
لیمنعهم مما تخاف نوازله
حماهم بنصل السیف من کل قادح
یخافونه حتی تموت خصائله .
معاویة گفت : وای بر تو میگویند: او عاهر بود. لیلی گفت :
معاذ الهی کان واﷲ سیداً
جواداً علی العلات جماً نوافله
اغر خفا جیاً یری البخل سبة
نحلت کفا الندی و أنامله
عفیفاً بعید الهم صلباً قناته
جمیلاً محیاه قلیلاً غوائله
و قد علم الجوع الذی بات ساریاً
علی الضیف و الجیران انک قاتله
و انک رحب الباع یا توب بالقری
اذا مالئیم ُ القوم ضاقت منازله
یبیت قریر العین من بات جاره
و یضحی بخیر ضیفه و منازله .
معاویة گفت : وای بر تو درباره ٔ توبة از حق گذشتی . لیلی گفت : ای امیرالمؤمنین ! بخدا اگر او را میدیدی و می آزمودی درمی یافتی که هنوز حق وی به واجبی نگذارده ام . معاویة گفت : توبه را چگونه مردی یافتی ؟ لیلی گفت :
اتته المنایا حین تم تمامه
و اقصر عنه کل قرن یصاوله
و کان کلیث الغاب یحمی عرینه
و ترض به اشباله و حلائله
غضوب حلیم حین یطلب حلمه
وسم زعاق لاتصاب مقاتله .
معاویة بدو جایزه ٔ بزرگ بخشید و گفت : بهتر شعری که برای وی سرودی برایم بخوان . لیلی گفت : ای امیر! به صفتی نیک او را نستودمش مگر آنکه او برتر از آن بود و چه خوب سروده ام :
جزی اﷲ خیراً و الجزاء بکفه
فتی من عقیل ساد غیر مکلف
فتی کانت الدنیا تهون باسرها
علیه و لاینفک جم التصرف
ینال علیات الامور بهونة
اذا هی اعیت کل خرق مشرف
هو الذوب بل اسدی الخلا یا شبیهة
بدریاقة من خمر بیسان قرقف
فیاتوب ما فی العیش خیر و لاندی
یعد و قد امسیت فی ترب نفنف
و مانلت منک النصف حتی ارتمت
بک المنایا بسهم صائب الوقع اعجف
فیاألف الف کنت حیاً مسلماً
لا لقاک مثل القسور المتطرف
کماکنت اذ کنت المنجی من الردی
اذا الخیل جالت بالقنا المتقصف
و کم من لهیف عمر قداجبته
بابیض قطاع الضریبة مرهف
فانفذته و الموت یحرق نابه
علیه و لم یطعن و لم یتنسف .
لیلی در حق عثمان بن عفان چنین سروده است :
ابعد عثمان ترجوا لخیر أمته
و کان آمن من یمشی علی ساق
خلیفةاﷲ أعطاهم و خولهم
ماکان من ذهب جم و اوراق
فلاتکذب بوعداﷲ و ارض به
و لاتوکل علی شیئی باشفاق
و لاتقولن لشیی ٔ سوف افعله
قد قدراﷲ ماکل امری ٔ لاق .
وقتی میان لیلی اخیلیة و نابغه ٔ جعدی مهاجاتی رفت و سبب آن بود که مردی از بنی قشیر به نام «ابن الحیا» را اخوال او که از بنی ازد بودند بر اثر نزاعی که میان بنی ازد و بنی جعده بود، هجا گفتند، پس نابغه ٔ جعدی قصیده ای به نام «الفاضحة» در جواب ایشان گفت و در آن بنی قشیر و بنی عقیل را سخت بنکوهید و از قوم خود و دیگر بطنهای بنی عامر بجزدو بطن بنی قشیر و بنی عقیل ستایش کرد، و در آن چنین گفت :
جهلت علی ابن الحیا و ظلمتنی
و جمعت قولاً جاء بیتاً مضللا
و نیز قصیده ٔ دیگر در این باره سرود که آغازش چنین است :
اماتری ظلل الایام قد حسرت
عنی و شمرت ذیلا کان ذیالا
و این قصیده دراز است و در آن گوید:
و یوم مکة اذا ماجدتم نفراً
حاسوا علی عقد الاحساب از والا
عند النجاشی اذا تعطون ایدیکم
مقرنین و لاترجون ارسالا
اذ تستحقون عند الخذ ان لکم
من آل جعدة اعماماً و اخوالا
لو تستطیعون ان تلقوا جلود کم
و تجعلوا جلد عبداﷲ سربالا
اذا تسر بلتم فیه لینجیکم
ممایقول ابن ذی الجدین اذ قالا
تلک المکارم لا قعبا من لبن
شیبا بماء فعادا بعد ابوالا.
پس لیلی اخیلیه خود را به میان انداخت و گفت :
و ماکنت لو فارقت جل عشیرتی
لاذکر قعبی خازر قد تثملا.
چون این به گوش نابغه رسید، گفت :
الا حییا لیلی و قولا لها هلا
فقد رکبت امراً اغر محجلا
و قد اکلت بقلا و خیما نباته
و شربت من آخر الصیف ابلا... الخ .
و لیلی او را در جواب گفت :
احقاً بما انبأت ان عشیرتی
بشوران یزجون المطی المذللا
یروح و یغدو وَفدهم بصحیفة
لیستجلدوا لی ساء ذلک معملا
انابغ لم تنبغ و لم تک اولا
و کنت صنیا بین صنیین مجهلا
انابغ لم تنبغ بلومک لاتجد
للومک الا وسط جعدة مجعلا
تسابق سوار الی المجد و العلا
و اقسم حقا ان فعلت لیفعلا
بمجد اذا المجد اللئیم اراده
هوی دونه فی مهبل ثم عصلا
لناتامک دون السماء و اصله
مقیم طوال الدهر لم یتحلحلا
و ماکان مجد فی اناس علمته
من الناس الا مجدنا کان اولا
و عیرتنی داء باملک مثله
و أی ّ جواد لایقال له هلا.
پس لیلی بر نابغه پیروز گشت ، و چون سخن او به بنی جعدة رسید عده ای از آنان گرد آمدند و گفتند از امیر مدینه و یا از امیرالمؤمنین خلیفه میخواهم تا داد ما از این حبیشه بازستاند، او به اعراض ما ناسزا گفته و بر ماافترا بسته است . وقتی حمیدبن ثور و عجیر سلولی و مزاحم عقلی و اوس بن غلفاء هجیمی شعری درباره ٔ قطاة (کبک ) سرودند و برای تشخیص شعر نیکوتر لیلی را به داوری پذیرفتند. لیلی چنین گفت :
الا کل ما قاله الرواة و انشدوا
بها غیر ما قال السلولی بهرج .
و بنفع سلولی حکم داد. پس حمیدبن ثور در هجو لیلی گفت :
کأنک ورهاء العنانین بغلة
رأت حصنا فعارصتهن تشحج .
وقتی عبدالملک بن مروان بر زوجه ٔ خویش عاتکه دختر یزیدبن معاویه وارد شد، دید زنی بدوی نزد اوست ، پرسید کیستی ؟ گفت : انا الوالهة الحری لیلی الاخیلیة. عبدالملک گفت : توئی که گفته ای :
اریقت جفان ابن الخلیع فاصبحت
حیاض الندی زلت بهن المراتب
فلهی و عفی بطن قود و حوله
کما انقض عرض البئر و الورد غاصب .
لیلی گفت : آری . عبدالملک گفت : برای ما چه بر جای نهاده ای ؟ لیلی گفت :آنچه خدا به شما داده است . عبدالملک گفت : آن چیست ؟ لیلی گفت : نسب قرشی ، زندگی مرفه و زن مطیع. عبدالملک گفت : تو کرم را به ابن خلیع مقصور کردی . لیلی گفت : من مقصور نساختم خداوند ساخته است . عاتکه گفت : این زن بدین قصد اینجا آمده که من نزد تو شفاعت کنم تا چشمه ٔ آبی بدو دهی . من دخت یزید نباشم اگر حاجت او برآورم او عربی بی سر و پا را بر امیرالمؤمنین مقدم شمرده است . لیلی از جای برخاست و گفت :
ستحملنی و رحلی ذات رحل
علیها بنت آباء کرام
اذا جعلت سوادالشام جبنا
و غلق دونها باب اللئام
فلیس بعائد ابداً الیهم
ذووالحاجات فی غلس الظلام
اء عاتک لو رأیت غداة بنا
عزاء النفس عنکم و اعتزامی
اذا لعلمت و استیقنت انی
مشیعة و لم ترعی ذمامی
ا اجعل مثل توبة فی نداه
ابا الذبان فوه الدهر دامی
معاذاﷲ ما عسفت برحلی
تعد السیر للبلد التهامی
اقلت خلیفة فسواه احجی
بامرته و اولی باللثام
لثام الملک حین تعد بکر
ذووالاخطار و الخطی الحسام .
به او گفتند: کدام کعب را در نظر داشتی ؟ جواب گفت : گمان ندارم کعبی چون کعب من باشد. وقتی لیلی در روزگار پیری بر عبدالملک بن مروان درآمد. عبدالملک گفت : وقتی توبة عاشق تو شد تو را چگونه می پنداشت ؟ گفت : همانطور که مردم در روز بیعت تو را می پنداشتند.عبدالملک چنان خندید که یک دندان سیاه او که پنهانش میکرد هویدا گشت . وقتی عبدالملک از لیلی پرسید: باﷲهل کان بینک و بین توبة سوء قط؟ لیلی جواب گفت : و الذی ذهب بنفسه و هو قادر علی ذهاب نفسی ماکان بینی وبینه سوء قط، الا انه قدم من سفر فصافحته فعمز یدی فظننت انه یخنع لبعض الامر. سپس گفت : لا و الذی ذهب بنفسه ماکلمنی بسوء قط حتی فرقت بینی و بینه الموت . روزی لیلی بر حجاج درآمد و سلام گفت . حجاج جواب داد و مرحبا گفت و پرسید: چه بر سر تو آمده است ؟ لیلی گفت : اخلاف النجوم و قلةالغیوم و کلب البرد و شدةالجهد و کنت لنا بعده اﷲ الرفد. حجاج گفت : فجاج را برای ما توصیف نما. لیلی گفت : الفجاج مغیرة و الارض مقشعرة و المبرک معتل و ذوالعیال مختل ، و الهالک للقل و الناس مسنتون رحمةاﷲ یرجون و اصابتنا سنون مجحفة مبطلة لم تدع لنا هبعاً و لا عافطة و لا نافطة. اذهبت الاموال و مزقت الرجال و اهلکت العیال . ابوعلی قالی این جمله ها را شرح کرده گوید: اخلاف النجوم ، یعنی ستاره ها که خداوند باران هستند، از بارش خودداری کرده اند. کلب البرد، سختی سرماست ، چه کلب بیماریی است سگان و گرگان را. رفد، معونت و یاری باشد. فجاج ، جمع فج ، هر شکاف و فاصله میان دو بلندی است . و المبرک معتل ، شتران را خواسته ، و ذوالعیال مختل ، یعنی نیازمند است . و الهالک للقل ، یعنی بسبب کمیابی . مسنتون ، یعنی قحطی زدگان . هبع، آنچه تابستان بروید. ربع، آنچه در بهار روید. و اینکه گفته است : لا عافطة و لا نافطة، یعنی نه میش برای ما بجا گذارده و نه بز. گویند روزی حجاج نشسته بود لیلی را خواستند. حجاج گفت : کدام لیلی ؟ گفتند اخیلیه صاحبه ٔ توبة، حجاج اجازه داد، زنی بلندقامت سیاه چشم خوش خرام سلام داد و جواب شنید و نزدیک آمد. حجاج به غلام دستور داد بالشی نهادند. بنشست . حجاج پرسید: تو را چه به سوی ما کشانید؟ لیلی گفت : سلام به امیر و ادای وظیفه ، حجاج گفت : قوم خود را چون ماندی ؟ جواب داد در خصب و امن و دعت خصب در اموال و امنیت از خدا و دعت ازآنجا که از ترس تو با خود صلح میکنند، سپس اجازت خواست تا شعری بگوید. حجاج اجازت داد. لیلی گفت :
اء حجاج لایغلل سلاحک انما الَ
منایا بکف اﷲ حیث تراها
اذا هبط الحجاج ارضاً مریضة
تتبع اقصی دائها فشفاها
شفاها من الداء العضال الذی بها
غلام اذا هزّ القناة سقاها
سقاها دماء المارقین و علها
اذا جمحت یوماً و خیف أذاها
اذا سمع الحجاج صوت کتیبة
اعد لها قبل النزول قراها
اعد لها مصقولة قارسیة
بایدی رجال یحسنون غذاها
اء حجاج لاتعط العصاة مناهم
ولا اﷲ یعطی للعصاة مناها
ولا کل حلاف تقلد بیعة
فاعظم عهداﷲ ثم شراها.
حجاج به یحیی بن منقذ گفت : ﷲ بلادها چه نیکو شاعری است . گفت : مرا از شعر او خبری نیست . پس حجاج عبیدةبن وهب دربان را بخواست ، پس به لیلی دستور داد تا شعر را بر او از نو بخواند. عبیدة گفت : ادای حق این شاعره ٔ کریمه واجب است . حجاج گفت : از شفاعت تو بی نیاز میباشد. دستور داد پانصد درم و پنج دست جامه که یکی خز باشد به او برسانند و گفت او را به نزد دخترعمش هند بنت اسماء ببرند و بگویند به او جایزه دهد. لیلی گفت : اصلح اﷲ الامیر مأمور صدقات به ما ستم میکند، شهرهای ما ویران کرده و دلهای ما شکسته است و بهترین اموال ما را می برد. حجاج دستور داد به حکم بن ایوب بنوشتند که پنج شتر که یکی نجیب باشد برای وی بخرد و به حاکم یمامه نوشت که مأمور صدقات ایشان را که از وی شکایتی رسیده بود عزل کنند. ابن گفت : ای امیر! آیا من هم بدو صلت دهم ؟ حجاج گفت : آری . پس او نیز چهارصد درم و هند سیصد درم و محمدبن الحجاج دوکنیزک به او بخشیدند. و چون لیلی شعر را به پایان رسانید حجاج به حضار گفت : میدانید این زن کیست ؟ گفتند: نه به خدا ما زنی به این فصاحت و بلاغت و خوش بیانی ندیده ایم . گفت : این لیلی صاحبه ٔ توبة است . سپس روی به لیلی کرد و گفت : تو را به خدا آیا از توبة به چیزی نیازردی ؟ یا چیزی ناشایست از تو نخواست ؟ لیلی گفت : نه به خدائی که از او آمرزش میطلبم هیچ چیز از وی ندیدم . حجاج گفت : اگر چنان است پس خدا ما را و او را رحمت کناد. سپس حجاج به سوی لیلی آمد و گفت : اکنون توپیر شده ای و توبه نیز از یادها بشده است تو را به خدای سوگند آیا میان شما هیچگاه ریبتی واقع گشت ؟ یا چیزی در این باره با تو گفت ؟ لیلی گفت نه واﷲ ای امیرمگر در شبی که تنها بودیم سخنی با من گفت که من گمان بردم نظری دارد، پس این بیت بر او خواندم :
و ذی حاجة قلنا له لاتبح بها
فلیس الیها ما حییت سبیل
لنا صاحب لاینبغی ان نخونه
و انت لاُخری صاحب ٌ و خلیل .
و به خدا که پس از آن سخن ریبت آمیز از او نشنیدم تا مرگمان جدا کرد. حجاج گفت : توبة چون شعر تو شنید چه کرد؟ لیلی گفت : توبة کسی به طایفه ٔ ما فرستاد و دستور داد: چون به سرزمین بنی عبادةبن عقیل درآید بر بلندی رود و این بیت به آواز بلند بخواند:
عفا اﷲ عنها هل ابیتن لیلة
من الدهر لایسری الی خیالها.
پس چون چنان کرد من غرض وی بدانستم و گفتم :
و عنه عفا ربی و احسن حاله
فعزت علینا حاجة لاینالها.
سپس این اشعار را برای حجاج بخواند:
لعمرک ما بالموت عار علی الفتی
اذا لم تصبه فی الحیاة المعایر
و ما احد حی ّ و ان عاش سالماً
باخلد ممن غیبته المقابر
فلا الحی مما احدث الدهر معتب
و لا المیت ان لم یصبر الحی ناشر
و کل جدید او شباب الی بلی
و کل امری ٔ یوماً الی الموت صائر
قتیل بنی عوف فیا لهفتا له
و ماکنت ایاهم علیه احاذر
ولکننی اخشی علیه قبیلة
لها بدروب الشام باد و حاضر.
پس حجاج به دربان گفت : او را ببر و زبانش ببر. حجام وی را ببرد تا زبانش ببرد. لیلی گفت : وای بر تو، امیر دستور داد که با صلت و عطا زبان مرا قطع کنی بازگرد و بپرس ! دربان نزد حجاج شد و بپرسید! حجاج در خشم شد و خواست زبان حاجب را ببرد، لیلی را نزد خود بخواند. لیلی گفت : ای امیر! بخدا نزدیک بود زبان مرا ببرد، و این شعر بخواند:
حجاج انت الذی ما فوقه احد
الا الخلیفة و المستغفر الصمد
حجاج انت سنان الحرب ان لقحت
و انت للناس نور فی الدجی یقد.
پس حجاج دستور داد ده هزار درم دادندش . گویند هیچگاه حجاج خوش روی و بشاش دیده نشد مگر روزی که لیلی اخیلیه بر او وارد شد، پس حجاج به او گفت : شنیده ام روزی از قبر توبةبن الحمیر میگذشتی راه بگردانیدی واز گور وی نگذشتی . بخدا این بی وفائی است که نسبت به او روا داشتی ! اگر او بجای تو بودی و تو بجای او این کار نکردی . لیلی گفت : اصلح اﷲ الامیر من معذورم . گفت : چه عذری داری ؟ گفت : وقتی توبة را شنیده بودم که گفتی :
و لو ان لیلی الاخیلیةسلمت
علی و فوقی جذل و صفائح
لسلمت تسلیم البشاشة اوزقا
الیها صدی من جانب القبر صائح .
و چون به همراه من زنانی بودند که این شعر او راشنیده بودند، نخواستم عملاً توبة را تکذیب کرده باشم ! حجاج بس خشنود شد و دستور داد حاجتش برآورند. در اینکه آیا لیلی اشعر است یا خنساء اختلاف شده است . اصمعی گوید: لیلی اشعر از خنسا بود . و ابومسلم عبداﷲ بنی مسلم از پدر آرد که گفت :در مجلسی بودم که اشراف قریش آنجا گرد بودند و سخن از خنساء و لیلی اخیلیه رفت همگان لیلی را فصیحتر دانستند . ابوزید گفته است : لیلی اکثر تصرفاً و اغزر بحراً و اقوی لفظاً و الخنساء اذهب عموداً فی الثراء . و لیلی را بر نابغه ٔ جعدی نیز برتری داده اند . ابن الخصیب کاتب گفته است : لیلی از سفری با شوی آمدی و چون به قبر توبة رسید، گفت :از اینجای نروم تا سلامی به قبر توبة نکنم ، شوهر آنچه خواست مانع آید لیلی نپذیرفت ، پس لیلی بر بلندی برآمد و به توبه سلام فرستاد سپس روی به قوم خود کرد و گفت : نخستین دروغ است از توبة مگر او نگفته است :
و لو ان لیلی الاخیلیة سلمت
علی و دونی تربة و صفائح
لسلمت تسلیم البشاشة اوزقی
الیهاصدی من جانب القبر صائح
و اغبط من لیلی بما لااناله
الا کل ما قرت به العین صالح .
پس چون که پاسخ من نمیدهد؟ نزدیک قبر جغدی نشسته ، چون هودج بدید بهراسید بر تارک شتر پرید، اشتر برمید و لیلی را به زمین افکند و لیلی همانجا بمرد و نزدیک توبة دفن شد و این خبر مرگ او درست تر است ، اما صاحب اغانی از اصمعی آرد که چون حجاج به لیلی صله داد، او را گفت : حاجتی بطلب . لیلی گفت : مرا به نزد پسرعم من قتیبةبن مسلم باهلی امیر خراسان فرست . چون بدانجا رفت و خواست به بادیه بازگردد به شهر ری درآمد و آنجا بدرود زندگی گفت و همانجا مدفون شد. رجوع به اغانی ابوالفرج اصفهانی و امالی قالی و مروج الذهب مسعودی و عقدالفرید ابن عبدربه و مجمع الامثال میدانی و روضةالمحبین ابن قیم و حماسه ٔ بحتری و کامل مبرد و عیون التواریخ ابن شاکر (خطی ) و حماسه ٔ ابوتمام و محاضرات راغب و بلاغات النساء ابن طیفور و اللباب ابن اثیر (خطی ) و زهرالاَّداب حصری و تاریخ ابن عساکر و الموشح مرزبانی و فتوح البلدان بلاذری و المستطرف أبشهی و البیان و التبیین جاحظ و الفائق زمخشری و اعلام النساء عمر رضا کحاله چ دمشق ج 3 صص 1385-1397 شود. زرکلی در اعلام آورده : لیلی اخیلیة شاعرة فصیحة ذکیة جمیلة، اشتهرت باخبارها مع توبةبن الحمیر، و وفدت علی الحجاج مرات فکان یکرمها و یقربها و طبقتها فی الشعر تلی طبقة الخنساء. (الاعلام زرکلی ج 3). جاحظ آرد: کانت من افصح الشواعر و ابلغهن و لها مع الحجاج حدیث طریف . و لها:
حتی اذا رُفعَ اللواء رأیته
تحت اللواء علی الخمیس زعیما.
و لها:
نحن الاخایل لایزال غلامنا
حتی یدب علی العصا مذکورا.
(البیان و التبیین ج 1 ص 196 و ج 3 ص 62).
و لها ایضاً:
و مقدر عنه القمیص تخاله
وسط البیوت من الحیاء سقیما
حتی اذارفع اللواء رأیته
تحت اللواء علی الخمیس زعیما.

(عیون الاخبار ج 1 ص 278).


صاحب فوات الوفیات آرد: کانت من اشعرالنساء لایتقدم علیها الا الخنساء توفیت فی عشر الثمانین من الهجرة و کان توبةبن الحمیر یهواها و قد تقدم ذکره . خطبها فابی ابوها فکان یزورها. قال لها الحجاج ان شبابک قد مضی و اضمحل امرک فاقسم علیک الا صدفتنی هل کانت بینکما ریبة قط او خالبک فی ذلک قالت لا واﷲ ایها الامیر الا انه قد قال لی لیلة و قد خلونا کلمة ظننت انه قدخضع فیها لبعض الامر فقلت له :
و ذی حاجة قلنا له لاتبح بها
فلیس الیها ما حییت سبیل
لنا صاحب لاینبغی ان نخونه
و انت لاخری صاحب و خلیل .
فلا واﷲ ماسمعت بعدها منه ریبة حتی فرق بیننا. فقال لها الحجاج فما کان منه بعد ذلک قالت وجه صاحباً له الی حاضرنا و قال له آعل شرفا و اهتف بهذا البیت بین اهله :
عفا اﷲ عنها هل ابیتن لیلة
من الدهر لایسری الی خیالها.
فلما فعل ذلک عرفت المعنی فقلت :
و عنه عفا ربی و احسن حفظه
یعز علینا حاجة لاینالها.
و عن محمدبن الححاج بن یوسف قال بینما الامیر جالس اذ استوذن للیلی فاذن لها فدخلت امراءة طویلة دعجاءالعین حسنةالمشیة حسنةالثغرفسلمت علیه فرحب بها الحجاج و قال لها ماوراء لما صنع لها وسادة یا غلام فجلست فقال لها ما اقدمک الینا فقالت السلام علی الامیر و القضاء لحقه و التعرض لمعروفه فقال کیف خلفت قومک قالت فی حال خصب و امن و دعة اما الخصب ففی الاموال و الکلأ و اما الامن فقد امنهم اﷲ عز و جل و اما الدعة فقد خامرهم من خوفک ما اصلح بینهم ثم قالت الا انشدک ایها الامیر قال اذا شئت فقالت :
أحجاج لایقلل سلاحک انما الَ
منایا بکف اﷲ حیث یراها
اذا هبط الحجاج ارضاً مریضة
تتبع اقصی دائها فشفاها
شفاها من الداء العضان الذی بها
غلام اذا هز القناة سقاها
سقاها دماءالمارقین و علها
اذا جمعت یوماً و خیف اذاها
اعد لها مصقولة فارسیة
بایدی رجال یحلبون صراها
اء حجاج لاتعط العداة مناهم
ابی اﷲ یعطی للعداة مناها
ولا کل خلاف تقلد بیعة
باعظم عهداﷲ ثم شراها.
فامر وکیله ان یعطیها خمسمائة درهم و یکسوها خمسة اثواب کساء خز و فی خبر آخر انها وفدت علیه فقال لها انشدینی بعض شعرک فی توبة (فانشدته ):
لعمرک ما بالموت عار علی الفتی
اذا لم تصبه فی الحیاة المعایر
و ما احد حی و ان عاش سالماً
باخلد ممن غیبته المقابر
و لا الحی مما احدث الدهر معتب
و لا المیت ان لم یصبر الحی ناشر
و کل جدید او شباب الی بلی
و کل امری ٔ یوماً الی اﷲ صائر
قتیل بنی عوف فیا لهفا له
و ماکنت ایاهم علیه احاذر
ولکننی اخشی علیه قبیلة
لها بدروب الشام باد و حاضر.
فقال الحجاج لحاجبه اذهب فاقطع عنی لسانها فدعی بالحجام لیقطع لسانها فقالت ویحک انما قال الامیر اقطع لسانها بالعطاء و الصلة فارجع الیه فاستأذنه فرجع الیه فاستأذنه فاستشاط غیظاًو هم بقطع لسانه ثم امر بها فادخلت علیه فقالت کاد و عهداﷲ یقطع ایها الامیر مقولی (و انشدته ):
حجاج انت الذی ما فوقه احد
الا الخلیفة و المستعظم الصمد
حجاج انت شهاب الحرب اذ نهجت
و انت للناس نور فی الدجی یقد.

(فوات الوفیات ج 2 ص 141).


و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 251 و ج 3 ص 2 و 3 و ج 4 ص 33 و ج 6 ص 6 و ج 7 ص 4 و 129و قاموس الاعلام ترکی شود.
ترجمه مقاله