ترجمه مقاله

ماخ

لغت‌نامه دهخدا

ماخ . (اِخ ) مرزبان هرات . (از فهرست ولف ). که فردوسی قصه ٔ هرمزد و نوشیروان را از او شنیده و بنظم کشیده است . در شاهنامه درداستان جلوس هرمزد پسر نوشیروان گوید: که پیری بود مرزبان هری جهاندیده و سخندان و نام او ماخ بود. در مقدمه ٔ شاهنامه ٔ ابومنصوری درباره ٔ جمعآوری روایات شاهنامه و راویان آن داستانها چهار نام ذکر شده است . ساح یا سیاح پسر خراسان هراتی ویزدانداد پسر شاپور سیستانی و ماهوی خورشید پسر بهرام و شادان پسر برزین .بنا بحدس «نلدکه » ساح یا سیاح تحریف ماخ است زیرا شاهنامه هم او را از هرات می داند و نسبتش را به خراسان می دهد. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 240) :
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری
جهاندیده ای نام او بود ماخ
سخن دان و با فر و با برز و شاخ
بپرسیدمش تا چه دارد بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد
چنین گفت پیر خراسان که شاه
چو بنشست بر نامور پیشگاه ...

فردوسی .


ترجمه مقاله