مادرخوانده
لغتنامه دهخدا
مادرخوانده . [ دَ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زنی که کسی او را به مادری قبول کند. || زن پدر. (فرهنگ فارسی معین ). || دایه . مرضعه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
عجوزی بود مادرخوانده او را
ز نسل مادران وامانده او را.
گفت ای پهلوان ، مادرخوانده ای دارم ... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
عجوزی بود مادرخوانده او را
ز نسل مادران وامانده او را.
نظامی .
گفت ای پهلوان ، مادرخوانده ای دارم ... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.