ترجمه مقاله

مارخوار

لغت‌نامه دهخدا

مارخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مارخور. خورنده ٔ مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فهرست ولف ): یزدجرد گفت این چندین تن خلق که اندر جهانند بدیدم از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند و هرچند در جهان خلق است بدبخت تر از شما [ عرب ] نیست که شما همه موش خوارید و مارخوار. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر بسر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانائی و شرم بی بهرگان .

فردوسی .


رجوع به مارخور شود. || (اِ مرکب ) گاوکوهی باشد و آنرا گوزن خوانند. گویند مار را می گیرد و می خورد. بعضی گویند نوعی از گوسفند کوهیست چون سوراخ مار را بیند بینی و دهن خود بر آن نهد و دم دردمد مار بمجرد شنیدن بوی نفس او بی تحاشی از سوراخ برآید و آن گوسفند او را بخورد.اگر پوست این گوسفند را بر در سوراخ مار بسوزانند همین که بوی دود به مار برسد، شوریده شده از سوراخ برآید. گویند کف دهن این گوسفند پازهر است . (برهان ). گاو کوهی که مار می خورد. (فرهنگ رشیدی ). گاو کوهی است زیرا که مار می خورد. (آنندراج ) (از جهانگیری ) (انجمن آرا). اُیَّل (گاو کوهی ). مارخور قسمی از بز کوهی است . در سامی نیست . رجوع به مارخور شود. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا). واسرائیل را به هندوستان فرستاد و به قلعه ٔ کالنجار که اُیَّل مارخوار برآنجا نتواند رفت ... مقید و محبوس فرمود. (از العراضه ).
ترجمه مقاله