ترجمه مقاله

مالش دادن

لغت‌نامه دهخدا

مالش دادن . [ ل ِ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن . || مشتمال دادن . ورز دادن . || گوشمال دادن . مجازات کردن . تنبیه کردن . تأدیب و سیاست کردن :
به موری دهد مالش نره شیر
کند پشه بر پیل جنگی دلیر.

فردوسی .


لشکر ما پس از نماز ایشان را مالش قوی دادند و تنی دویست را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 585). اما ابوالفتح حاتمی را مالش باید داد که دروغ گفته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 321). ذوالاذعار... دست درازیها می کرد و کیکاوس خواست تا او را مالش دهد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 42). و هیچکس ایشان را مالش نتوانست داد مگر اتابک چاولی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 141). عبداﷲ خطیب او راگفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای ترا امروز مالشی دادمی که باز گفتندی (نوروزنامه ). و او را مثال داد تا آن ترکمانان را مالش دهد. (زین الاخبار).
به کف راد دهی مال خویش را مالش
تراست مال مگر دشمن و تو دشمن مال .

سوزنی .


هرکه را مال هست و عقلش نیست
روزی آن مال مالشی دهدش .

عمادی شهریاری .


او را بینداختند و به تازیانه تأدیب و تعریک و مالش دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 346). خواست ابوبکر را نیز مالشی دهد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ماکان گفت تو به ری بنشین تا من بروم مالش ایشان بدهم داعی نشنید با پانصد مرد به آمل آمد. (تاریخ طبرستان ).
داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود مالش از این بیوفا.

خاقانی .


چنانت دهم مالش از تیغ تیز
که یا مرگ خواهی زمن یا گریز.

نظامی .


و رجوع به مالش شود.
ترجمه مقاله