ترجمه مقاله

مأبون

لغت‌نامه دهخدا

مأبون . [ م َءْ ] (ع ص ) متهم و صاحب قاموس گفته که لفظ مأبون در خیر و شرهر دو مستعمل می شود یقال هو مأبون بخیر او مأبون بشر، لیکن اگر آن را مطلق استعمال کنند مراد از آن متهم به شر باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). متهم . (اقرب الموارد). || ابنه دار و حیز و مخنث و پشت پایی . (ناظم الاطباء). خارشکی . مجبوس . مخنث .مَرِک . دُعبوث . دُعبوب . حیز. هیز. مِثفار. مِثفَر. هَکیک . کُرَّجی . حَنّاج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه دیگران با او مباشرت کنند. امرد :
گفت شوهررا که ای مأبون رد
کیست آن لوطی که بر تو می فتد.

مولوی .


ترجمه مقاله