مأذون
لغتنامه دهخدا
مأذون . [ م َءْ ] (ع ص ) اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی . (منتهی الارب ). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده . (ناظم الاطباء). اذن داده شده . اجازت داده شده . (آنندراج ). دستوری یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم
به رقص و ضرب و به ایقاع کوهها مأذون .
باده می بایستشان در نظم و حال
باده ٔ آن وقت مأذون و حلال .
|| اذن دخول یا خروج داده شده . || مجاز و آزاد. || مرخص . (ناظم الاطباء). || بنده ای که مولی به او اذن سوداگری داده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یکی از مراتب و مناصب دعات اسماعیلیه است و آن رتبتی دون داعی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مراتب روحانی اسماعیلیه و آن پایین تر از داعی و بالاتر از مستجیب است . ج ، مأذونین . (فرهنگ فارسی معین ) :
چنان چون دوست داری تو خداوندان دانش را
ندارد هیچ شاعی دوست مر داعی و مأذون را.
قطران (از حاشیه ٔ دیوان عثمان مختاری چ همائی ص 4).
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
فضل اساس و امام و حجت و مأذون .
حجت و برهان مجوی جز که زحجت
چون عدوی حجتی وداعی و مأذون .
مردم شوی به علم چو مأذون کو
داعی شود به علم زمأذونی .
این علم را قرارگه و گشتن
اندر بنان حجت و مأذون است .
از رسول و وحی و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب . (جامعالحکمتین ).
به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم
به رقص و ضرب و به ایقاع کوهها مأذون .
جمال الدین عبدالرزاق .
باده می بایستشان در نظم و حال
باده ٔ آن وقت مأذون و حلال .
مولوی .
|| اذن دخول یا خروج داده شده . || مجاز و آزاد. || مرخص . (ناظم الاطباء). || بنده ای که مولی به او اذن سوداگری داده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یکی از مراتب و مناصب دعات اسماعیلیه است و آن رتبتی دون داعی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مراتب روحانی اسماعیلیه و آن پایین تر از داعی و بالاتر از مستجیب است . ج ، مأذونین . (فرهنگ فارسی معین ) :
چنان چون دوست داری تو خداوندان دانش را
ندارد هیچ شاعی دوست مر داعی و مأذون را.
قطران (از حاشیه ٔ دیوان عثمان مختاری چ همائی ص 4).
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
فضل اساس و امام و حجت و مأذون .
ناصرخسرو.
حجت و برهان مجوی جز که زحجت
چون عدوی حجتی وداعی و مأذون .
ناصرخسرو.
مردم شوی به علم چو مأذون کو
داعی شود به علم زمأذونی .
ناصرخسرو.
این علم را قرارگه و گشتن
اندر بنان حجت و مأذون است .
ناصرخسرو.
از رسول و وحی و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب . (جامعالحکمتین ).