ترجمه مقاله

مبرم

لغت‌نامه دهخدا

مبرم . [ م ُ رَ ] (ع اِ) جامه ای که دوتاه بافته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی از قماش . نوعی از جامه ٔ استوار و محکم بافته . (یادداشت دهخدا) : و از این ناحیت [ دیلمان ] جامه های ابریشم خیزد یک رنگ و بارنگ چون مبرم و حریر و آنچه بدان ماند. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 143). و از استراباد جامه های بسیار خیزد از ابریشم چون مبرم و زعفوری گوناگون . (حدود العالم ).
خیمه ها ساختم ز مبرم چین
فرش کردم ز دیبه ششتر.

مسعودسعد.


|| (ص ) رسن دوتاه برهم بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رسن دوتاه بافته ضد سحل که یکتاب داده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محکم واستوار . (آنندراج ). متقن . رزین . متین . استوار. (یادداشت دهخدا).
- قضای مبرم ؛ قضائی که اجتناب از آن ممکن نباشد. (آنندراج ) :
هر چند در این دیار منحوس
بسته ست مرا قضای مبرم .

خاقانی .


رجوع به همین ترکیب ذیل ماده ٔ بعد شود.
- کلام مبرم ؛ قرآن کریم : الهی و سیدی و مولائی تو گفته ای در کلام مبرم و کتاب محکم . (چهارمقاله ).
- مبرم کردن ؛ استوار ساختن . محکم کردن .
- مبرم گردانیدن ؛ استوار گردانیدن . محکم کردن . استوار ساختن : سرادق عظمت و جلال و سراپرده ٔ دولت و اقبالش به اطناب تأیید و اوتاد محکم و مبرم گرداناد. (المعجم چ دانشگاه ص 9).
- مبرم گشتن ؛ استوار شدن . محکم گردیدن : میان هر دو سلطان وثائق مبرم گشت . (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله